بهار
ﺑﻬﺎﺭ، ﺑﯽﺣﻀﻮﺭ ﻗﺪﻡﻫﺎﺕ
ﮐﺎﺑﻮﺱ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺍﺏِ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﺳﺖ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﺷﮑﻮﻓﻪ، ﺑﻬﺎﻧﻪﯼ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ
ﻭ ﺗﻮ
ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﻓﺼﻞﻫﺎ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻫﻨﺪ .
"ﺳﯿﺪﻣﺤﻤﺪﻣﺮﮐﺒﯿﺎﻥ"
پ.ن:روز جمعه تون شاد...:)
نظرات شما عزیزان:

بیچاره من! هنوز می ترسم بگویم که عاشقت شده ام
چه رسد به گفتن قصه شکستنم...
درد نفهمیدن عشقم
درد نپذیرفتنم
درد شکستنم به کنار...
کنایه ها را چه کنم؟
تو چه میدانی الان ساعت چند است و من بيدارم..
تو چه میدانی با اشک از نرسیدن نوشتن چه دشوار است...
نمیدانی...
من می نویسم و تو در خواب بی تفاوتی خود بمان
من می گریم و تو در عصر سنگی خود بمان
مبادا به کوه شیشه ای دل من دل ببندی...
دیگر نمیدانم اشک هایم را چه بگویم
هرشب می پرسند ما تاوان کدام گناهیم
دروغ هایم را دگر باور ندارند
پس چرا ساکتیَ؟
گناه من چه بود گلم؟
دل دادن به تو.....؟
پاسخ:ممنونم غریبه:)
بی حضور تو از راه رسید،
و آنچه زیبا نیست!
زندگی نیست،
روزگار است...
پاسخ:کم پیدایی:|
.gif)
پاسخ:مرسی خانومی
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
پاسخ:بوس
.gif)
پاسخ:سلام مرسی گلم